سوختن من
در آسمان خیال بالهایم را می گشایم
هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.
می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.
هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشتر
حس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسم
کاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم
هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر
. به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم
من عاشق سوختنم.
شیفته