سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها

صفحه خانگی پارسی یار درباره

سوختن من

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم


هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.


می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.


هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشتر


حس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسم


کاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم


هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر


. به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم


من عاشق سوختنم.


                                        شیفته


عشق

 


من از یه نفر حرف قشنگی شنیدم که می گفت:


آدما جفت جفت آفریده میشدن و از اول زندگی تا آخرش با هم زندگی می کردن


ولی وقتی آدمو هوا از بهشت رونده شدن و به زمین اومدن دیگه نسلهای بعد


هرکدوم جفت خودشونو گم کردن و باید دنباله عشق خودشون روی این دنیای


خاکیه بزرگ بگردن که بعضیا عشقشونو پیدا میکنن و تا آخر عمرشون عاشقونه


زندگی میکنن و بعضیا هم نمیتونن جفتشونو پیدا کنن و تا آخره عمرشون تو


حصرت عشقشون میمونن